حقایقی درباره مدیریت که کسی به شما نمیگوید
حقایقی درباره مدیریت
بسیاری از افراد تصورهای غلطی درباره مدیران و شغل آنها دارند که با واقعیت تفاوتهای زیادی دارد. از حقایقی درباره مدیریت و سختی کار آن ها خبری ندارند. وقتی یک فرد مدیر میشود، همان آدم قبلی با نقصهای فراوان است که با چالشهای زیادی روبهرو میشود. منظور ما این نیست که مدیریت شغل خوبی نیست؛ از هر مدیری که بپرسید میگوید با وجود تمام سختیها، چالشها و اتفاقات ناراحتکننده باز هم بهترین شغل او در زندگی مدیریت بوده است.
این مطلب برای منصرف کردن کسی از شغل مدیریت نوشته نشده است. در واقع میخواهیم یک نگاه اجمالی به بخشهای سخت و بدون زرق و برق مدیریت بیندازیم که کمتر کسی درباره آنها صحبت میکند. امیدوارم که این اطلاعات به افراد مختلف کمک کند تا با آگاهی کامل این شغل را انتخاب کنند و همچنین به مدیران فعلی بگوید که اگر هر یک از موارد این لیست را تجربه میکنید، بدانید که تنها نیستید.
۱- مدیران تنها هستند
یکی از حقایقی درباره مدیریت تنهایی آن ها می باشد. وقتی عضوی از یک گروه هستید، به طور طبیعی پشتیبان دارید و با افرادی در یک گروه قرار گرفتهاید که یا کار مشابه شما را انجام میدهند یا کارهایتان زمینه بسیار مشترکی دارد. این شبکه به شما کمک میکند تا زمانی که به کمک کسی نیاز دارید یا میخواهید با کسی همفکری کنید، تنها نباشید.
اما وقتی مدیر یک تیم هستید، یک نفر با وظایف شما در تیم وجود دارد. فردی با نقش مشابه شما وجود ندارد تا زمانهایی که سردرگم و ناامید میشوید به شما کمک کند. این موضوع میتواند گاهیاوقات حس تنهایی در شما ایجاد کند؛ البته نه به این معنا که شما به عنوان مدیر هیچگاه نمیتوانید پشتیبانی داشته باشید. شما باید بهدنبال مدیران همرده خود در سازمان باشید و یک شبکه با آنها ایجاد کنید. قول میدهم که این شبکه در آینده کمک زیادی به شما خواهد کرد.
با هر قدم که به مدیریت نزدیکتر میشوید، از حوزه عملی تخصصهای خود یک قدم دورتر میشوید.
۲- نمیتوانند مهارتهای خود را ارتقا دهند
احتمالا شما به این دلیل مدیر شدهاید که کار خود را به عنوان عضوی از گروه بهخوبی انجام دادهاید؛ اما در نقش جدید، شما دیگر کار قبلی خود را انجام نمیدهید. وظیفه مدیر این است که به اعضای تیم کمک کند تا وظایف خود را به خوبی انجام دهند و مهارتهای خود را ارتقا دهند. به دلیل اینکه به جای انجام دادن کارها، نقش فعالکننده و مدیریتی دارید، احتمالا مهارتهایتان کمی زنگزده خواهند شد. برای مثال تولید محتوا مهارت من است. اگر چند سال در بطن این کار نباشم و فقط یک گروه تولید محتوا را مدیریت کنم، دیگر نمیتوانم یک تولیدکننده محتوا باشم؛ زیرا مهارتهای لازم و بهروز برای این کار را از دست میدهم.
به همین دلیل میتوان گفت که مدیریت یک شغل کاملا متفاوت است. با هر قدم که به مدیریت نزدیکتر میشوید، از حوزه عملی تخصصهای خود یک قدم دورتر میشوید. در واقع این یک معامله است که مدیران از آن خوشحال هستند.
۳- مدل کار آنها تغییر میکند
وقتی که عضوی از یک گروه هستید، یک چکلیست دارید که در طول روز باید کارهای آن را تمام کنید. زمانی که مدیر یک تیم میشوید، باید دو کار مهم را انجام دهید. اول باید یک برنامه ریزی استراتژیک برای تیم خود داشته باشید که به تفکر و تامل زیادی نیاز دارد؛ سپس باید اعضای تیم خود را هدایت کنید، به آنها آموزش دهید و از آنها فیدبک بگیرید.
مدیرانی که در نقش گذشته خود عادت داشتند کارها را سریع انجام دهند و در چکلیست خود آن را خط بزنند، در نقش جدید مدیریتی خود احساس میکنند که هیچ کاری انجام نمیدهند. این تفکر اشتباه است؛ زیرا کار آنها بسیار حیاتی و مهم است، اما نتیجه آن در بلندمدت مشخص میشود.
۴- فیدبک زیادی دریافت نمیکنند
زمانی که عضوی از یک گروه هستید، در یک زمان مشخص و به صورت مداوم از عملکرد خود بازخورد دریافت میکنید. اگر یک کار را به خوبی انجام دهید، به سرعت تشویق میشوید و اگر کاری را اشتباه انجام دهید، به سرعت از شما انتقاد میکنند. زمانی که مدیر هستید، به دلیل ماهیت کارتان دیرتر از گذشته بازخورد دریافت میکنید. مدیر شما اطلاع دقیقی از کارها و برنامههای شما ندارد و نتیجه کار شما در بازه زمانی طولانی مشخص میشود. به همین دلیل به جای اینکه هنگام انجام یک کار بازخورد دریافت کنید، بعد از اتمام یک پروژه و مشخص شدن نتیجه آن، از مدیران خود بازخورد دریافت میکنید.
انتقادات سازنده، بررسی عملکرد، حل کردن اختلافات، تصمیمگیری غیرمعمول و… بخشی از وظایف یک مدیر است.
۵- باید کارهای سختی انجام دهند
انتقادات سازنده، بررسی عملکرد، حل کردن اختلافات، تصمیمگیری غیرمعمول و… بخشی از وظایف یک مدیر است. زمانی که مدیر میشوید، فرد دیگری نمیشوید و حتی تغییری در احساسات شما ایجاد نمیشود. اینکه به کسی بگویید کار اشتباهی انجام داده یا بهاندازه کافی عملکرد خوبی نداشته است، احساس مشابهی در زمان مدیر بودن و کارمند بودن دارد.
برخی افراد وقتی انتقاد سازندهای را به فردی منتقل میکنند، حتی اگر بدانند که در بلندمدت به نفع او است، باز هم هنگام صحبت کردن تپش قلب میگیرند و دستهایشان عرق میکند. اگر شما هم مثل این افراد هستید، باید خود را مجبور به انتقاد کنید؛ زیرا برای اینکه در هر نقشی موثر باشید، باید کار خود را به درستی انجام دهید. مدیر بودن یعنی کارهای سخت را به هر نحوی انجام دهید.
۶- باید احساس اعضای تیم را درک کنند
علاوه بر اینکه باید احساسات خود را کنترل کنید، شما به عنوان یک مدیر با احساسات دیگران نیز درگیر هستید. اگر با اعضای تیم خود رابطه خوبی داشته باشید، آنها ناامیدی، استرس، نگرانی، عصبانیت و احساسات دیگر خود را نیز به شما نشان میدهند؛ حتی ممکن است اشکهای آنها سرازیر شود، صدایشان بالا برود و غیره. تا زمانی که مدیر نشوید، نمیتوانید درک کنید که برخورد با این احساسات و اتفاقات چه قدر سخت است؛ زیرا مدیر نیز یک انسان است و این اتفاقات در او نیز تاثیر میگذارد.
مدیران برای تصمیمگیری صحیح باید هدفمند باقی بمانند و اجازه ندهند که احساسات دیگران، روی دیدگاه آنها نسبت به موضوعی تاثیر منفی داشته باشد.
از یک سمت این کار خوبی است که مدیر خود را جای کارمندان قرار دهد و با کفش آنها قدم بزند تا احساساتشان را درک کند؛ اما از طرفی هم باید مراقب باشد که بیشازحد درگیر این موضوع نشود و برای احساسات دیگران احساس مسئولیت پیدا نکند. مدیران برای تصمیمگیری صحیح باید هدفمند باقی بمانند و نباید اجازه دهند که عصبانیت و ناامیدی فرد دیگری روی دیدگاه آنها نسبت به موضوعی تاثیر منفی داشته باشد.
زمانی که احساس کردید احساسات دیگران روی شما تاثیر گذاشته است، چند راهکار برای خود پیدا کنید تا بتوانید انها را از وجودتان پاک کنید. برای مثال ممکن است قدم زدن به شما کمک کند که بدون تاثیرپذیری از احساسات، درباره یک وضعیت یا موضوع فکر کنید. این موضوع نشاندهنده این نیست که شما مدیر بدی هستید؛ بله برعکس این همان چیزی است که برای خوب بودن در کارتان باید بلد باشید. آن را فراموش نکنید.
۷- باید احساسات خود را مدیریت کنند
درباره احساساتی که مدیران از سمت خود و دیگران با آن در ارتباط هستند صحبت کردیم. به این نکته توجه کنید که شما به عنوان یک مدیر باید خیلی مراقب نحوه بیان احساسات خود باشید. برای درک اهمیت این موضوع، دو سناریو زیر را مطالعه کنید:
۱- سناریو اول: مدیر وارد اتاق جلسه با اعضای تیم میشود، درب را محکم میبندد و لپتاپ خود را محکم روی میز میگذارد. روی صورت خود اخم دارد و کاملا مشخص است که ناراحت است. میگوید: «شنیدهام که در سال آینده بودجه ما ۱۰ درصد کاهش پیدا میکند. من خیلی عصبانی هستم و اصلا نمیدانم چرا باید تلاش کنیم. ما همیشه این مشکلات را داریم و من خسته شدهام. بعدا به این موضوع فکر میکنم که چگونه میتوانیم در هزینهها صرفهجویی کنیم…. »
۲- سناریو دوم: مدیر وارد اتاق جلسه با اعضای تیم میشود، درب را میبندد و روی صندلی مینشیند. چهره او جدی و آرام به نظر میرسد و میگوید: «سلام به همگی. ممنون که در این جلسه شرکت کردید. متاسفانه خبر بدی دارم؛ با خبر شدم که بودجه ما در سال آینده ۱۰ درصد کاهش پیدا خواهد کرد. صادقانه بگویم که با شنیدن این خبر ناامید شدم و اگر شما هم چنین احساسی دارید درکتان میکنم. این موضوع واقعیتی است که باید آن را قبول کنیم و من فکر میکنم مواردی هستند که میتوانیم هزینههای آنها را کاهش دهیم و تاثیر منفی روی کار ایجاد نکنیم. ایدههای خود را از طریق ایمیل با شما به اشتراک خواهم گذاشت و دوست دارم ایدههای شما را نیز بشنوم.»
در این سناریوها، یک پیام به دو روش کاملا متفاوت بیان شدهاند. به نظر شما اعضای تیم در جلسه اول و دوم چه احساسی داشتند؟ کارکنان در هر دو جلسه ناراحت شدهاند؛ اما من مطمئنم که کارکنان بعد از جلسه اول، بهرهوری بسیار کمتر و نگرانی بیشتری نسبت به جلسه دوم خواهند داشت.
همه افراد مجموعه احساسات خود را از رهبرانشان دریافت میکنند. این به این معنا نیست که مدیران نمیتوانند با اعضای تیم خود صادق باشند؛ آنها فقط باید مراقب نحوه بیان احساسات خود باشند تا زنجیرهای از واکنشهای منفی و نگرانی را در تیم خود ایجاد نکنند. از نظر من خودتنظیمی به این معنا است که نگذارید احساسات شخصی شما، روی انتقال یک پیام به اعضای تیم اثر بگذارد. احساسات منفی خود را میتوانید از روشهای دیگری مانند ورزش تخلیه کنید.
۸- کمتر در کانون توجه هستند
همانطور که گفتم، مدیر فعالکننده است؛ نه اجراکننده. زمانی که تیم شما موفقیت چشمگیری بهدست میآورد، بیشتر تشویقها برای مجریان کار یعنی اعضای تیم است. مدیر به جای اینکه در مرکز توجه قرار بگیرد، خودش کنار میایستد و اعضای تیمش را تشویق میکند. این موضوع شاید برای مدیری که تا مدتی قبل یکی از اعضای تیم و در مرکز توجه بوده کمی سخت باشد. من به شخصه ترجیح میدهم کنار بایستم و اعضای تیمم را تشویق کنم و از شناختهشدن آنها لذت ببرم. بهتر است قبل از اینکه مدیر شوید از خودتان بپرسید که دوست دارید تحسین شوید یا دیگران را تحسین کنید؟
زمانی که نقش شما تغییر میکند، رابطه شما با دیگر اعضای تیم نیز تغییر میکند.
۹- روابط آنها تغییر میکند
بسیاری از شرکتها مدیر یک بخش را از درون همان بخش انتخاب میکنند. این سناریو عادی و رایجی است که یکی از اعضای تیم، مدیر همکاران سابق خود شود. این موضوع ممکن است کمی ناخوشایند باشد؛ زیرا زمانی که نقش شما تغییر میکند، رابطه شما با دیگر اعضای تیم نیز تغییر میکند. جلسات صمیمی شما با دیگر اعضای تیم به جلسات رسمی مدیر و کارمند برای گرفتن فیدبک تبدیل میشود. حتی اگر شما به صورت مستقیم مدیر همکاران سابق خود نشوید، باز هم کارمندان شما انتظارات بالایی از مدیر خود دارند که باید بر اساس آن رفتار کنید و به فکر آنها باشید.
دیدگاهتان را بنویسید