آنتونی رابینز : همهچیز درباره دنیای حیرتآور آنتونی رابینز
آنتونی رابینز از معروفترین نویسندگان و سخنرانان موفقیت است. آنتونی از آن دست افرادی است که پس از گذراندن زندگی سخت و تنهاییهای فراوان توانست خود را بازیابد و درست همان جایی که همهجا میزنند، بماند و به دست آورد.
برای بسیاری از ما این داستانها شبیه قصههای والت دیزنی است، داستان انسانهای مفلسی که با یک جرقه تصمیم بزرگ میگیرند و به فردی موفق تبدیل میشوند. خواستن ویژگی انسان است و توانستن انسانیترین ویژگی اوست.
کتابهای آنتونی رابینز گویای رویا نبودن او هستند. با خواندن کتابهای آنتونی رابینز میتوانید دید خود نسبت به مسائل مختلف زندگی را تغییر دهید. کتاب موفقیت نامحدود در ۲۰ روز، پرفروشترین کتاب آنتونی رابینز است.
آنتونی رابینز کجا زندگی میکند؟
خانه آنتونی رابینز در پالم بیچ فلوریدا بههمریخته است و مبلمانش نسبت بهاندازه خانه بزرگ است و حتی منظره اتاق نشیمنش مانند یک نمای نیمکرهای از اعماق اقیانوس است.
این جهانی است که کاملا برای یک مربی مهارتهای زندگی و سخنران انگیزشی ۶/۱ فوتی طراحی شده، مردی که از هزاران نفر انسان عادی خواسته که پای برهنه روی زغالهای گداخته راه بروند و به برخی از قدرتمندترین انسانهای کره زمین بهطور منظم مشاوره میدهد.
فوریه امسال آنتونی رابینز ۵۵ ساله شد اما نامش و داستان ثروت فراوانش دهههاست که شناخته شده است. شاید به همین دلیل باشد که شایستگی نوشتن کتاب آخرش را داشته باشد، کتابی که حدودا در هفتصد صفحه طراحی شده تا با استفاده از رویکردهایی مشابه مردم عادی را برای رسیدن به آزادی مالی یک درصد جامعه توانا سازد.
«امیدوارم مردمی که تاکنون به کارهای من توجهی نداشتهاند، سراغ این کتاب بروند چون با وجود این که انگیزه دهنده نیست، مطمئنا برای شما الهام بخش خواهد بود.»
آنتونی رابینز این حرفها را در حالی میزند که روی صندلی بزرگش نشسته و آماده است تا یکی دو داستان معروف و انرژیزایش را با صدای بلند و نسبتا خشنش تعریف کند.
کتاب جدیدش آخرین علاقه او است که برای نوشتنش دو سال تمام با بزرگان اقتصادی مانند کارل ایکان و پل تدر جونز مصاحبه کرده و از آنها مطالبی یاد گرفته است. البته باید لیست پر بار دوستانش مثل ریچارد برانسون، استیو وین و کیل باس را به آن اضافه نمود.
کودکی آنتونی رابینز
آنتونی رابینز از وقتیکه با نام آنتونی ماهاوریک از گلندورا، کالیفرنیا، شناخته میشد، راهی طولانی پیموده است. با مادری معتاد، پدر ناتنی و یک دوران کودکی که آن را «فوقالعاده خشن» توصیف میکند. شرایط مناسبی برای ایجاد اعتماد به نفس وجود نداشت تا بتوان دستکم از آن حرف زد اما تونی جوان راهی پیدا کرد تا در خودش اطمینان ایجاد کند.
از کجا شروع شد؟
تونی در سال ۱۹۶۰ در مرکز شهر لسآنجلس به دنیا آمد. در خانه خود زیر سایه مادر معتاد و ناپدریاش بزرگ میشد. آنقدر فقیر بودند که توانایی جشن گرفتن اعیاد کریسمس یا روز شکرگزاری را نیز نداشتند. از کودکی خود بهعنوان دوران فوقالعاده خشن یاد میکند. برای عادی نگهداشتن شرایط به یک روانشناس تجربی تبدیل شد. مجبور بود بیرون برود و با جهان ارتباط برقرار کند؛ چون مادرش هیچوقت خانه را ترک نمیکرد.
هر روز به میوهفروشی میرفت و خرید میکرد و غذا میپخت و از برادر و خواهرش مراقبت میکرد. چیز زیبایی که از این زندگی احمقانه حاصل شد این بود که درباره مردم مطالبی یاد گرفت.
یک توفیق اجباری، برای فرار از شرایط سخت و مرده خانه، محیط بیرون را انتخاب کرد. این رفتنها باعث شد، عاشق مردم شود. در ۱۷ سالگی از خانه رفت و او هرگز به آن خانه بازنگشت و به دلیل فقر فرصت نداشت به دانشگاه برود.
او آموزشهایش را بدون سابقه آکادمیک آغاز کرد. او تا سن ۲۳ سالگی هیچ موفقیتی را تجربه نکرده بود. در دوره جوانی هم راه فقر را ادامه داد. شرایط مناسبی برای ایجاد اعتماد به نفس وجود نداشت تا بتوان دستکم از آن حرف زد، اما تونی جوان راهی پیدا کرد تا در خودش اطمینان ایجاد کند.
آنتونی رابینز میگوید: «همهچیز از خواندن شروع شد. هیچ الگویی نداشتم. عاشق کتاب خواندن بودم. خواندن را با مقالات امرسون، کتاب “وقتی یک مرد میاندیشد” جیمز آلن و کتاب “جستوجوی انسان برای معنا” ویکتور فرانکل آغاز کردم. این کتابها کاری کردند که مشکلاتم هیچ به نظر رسید. امروز بعد از گذشت این سالها دربارهاش احساساتی فکر میکنم. این باعث شد تا باور کنم:
الف) هر چیزی میتواند تغییر کند و بهتر شود و اگر نتوانستید شرایط فیزیکی را تغییر دهید هنوز میتوانید تجربه خودتان را از آن تغییر دهید.
ب) خواندن میتواند من را به جهان دیگری منتقل کند و در آنجا میتوانم پاسخها را پیدا کنم.
بنابراین یک دوره تندخوانی را شروع کردم و ۷۰۰ کتاب را در هفت سال خواندم. کتابهایی درباره روانشناسی، زیستشناسی و هر چیزی که میتوانست در زندگیام تغییر به وجود آورد.»
آنتونی رابینز موفق شد تا کودکی تیرهاش را به یک هدیه تبدیل کند و به قول خودش کودکی اش او را مجبور کرد تا درباره مردم مطالبی یاد بگیرد.
«برای عادی نگهداشتن شرایط به یک روانشناس تجربی تبدیل شدم. مجبور بودم بیرون بروم و با جهان ارتباط برقرار کنم؛ چون مادرم هیچوقت خانه را ترک نمیکرد. هر روز به میوهفروشی میرفتم و خرید میکردم و غذا میپختم و از برادر و خواهرم مراقبت میکردم. چیز زیبایی که از این زندگی احمقانه حاصل شد این بود که درباره مردم مطالبی یاد گرفتم. عاشق مردم بودم و این راه فراری برای خارج شدن از آن وضعیت بود.»
لحظه تغییر زندگی آنتونی رابینز
در همان زمان داییاش سمیناری را به او معرفی نمود که میتوانست کمک کند در زندگی موفق شود و شاید حتی بهجای اینکه با آن شیوه دشوار زندگی را یاد بگیرد کمی در زمان صرفهجویی کند. پس نوجوان ما در سمینار فردی به نام جیم ران ثبتنام کرد. ران سخنران و نویسنده انگیزشی بسیار محبوبی بود و به رابینز، کورسویی از چیزهای بزرگی که پیش رو داشت، نشان داد.
«با یک ماشین باجاباگ ۱۹۶۸ خودم را به هتل پلازای اورنج کانتیِ کالیفرنیا رساندم. به سمینار گوش دادم؛ چشمانم درشت شده بود؛ حسابی داغ کرده بودم. اینقدر هیجانزده بودم که با این هدف بزرگ بیرون آمدم. گفتم: میخواهم جهان را تغییر دهم.» اما باید از جایی شروع میکرد، برای همین تلاش کرد نماینده دانشآموزان دبیرستان شود.
او به خاطر میآورد: «بههیچعنوان محبوبترین دانشآموز نبودم.»
«سراغ یک برنامه واقعی رفتم. با مردمی صحبت کردم که شما هیچوقت صحبت نکردهاید؛ نوعی مسابقه برای محبوبیت بود. یاد گرفتم که اگر محترم، واقعی و پخته باشید و اهمیت دهید، میتوانید در دل مردم جا پیدا کنید.»
این یک شروع بود. آنتونی رابینز انتخاب شد و شروع کرد به پروراندن رویاهای بزرگتر، مثل گزارشگر برنامههای ورزشی شدن.
«موفق شدم با الای داجرز و رامز و همچنین هاوارد کاسل که در آن زمان انسان خیلی بزرگی بود، مصاحبه کنم. این کار را کاملا با سماجت به ثمر رساندم.»
همچنان زندگی در خانه به همان سختی همیشه بود. فقط چند ماه بعد از سمینار جیم ران در شب کریسمس، مادر رابینز او را به زور چاقو از خانه بیرون کرد و او عهد کرد که به تنهایی ادامه دهد. اینزمانی بود که رابینز دنبال کار رفت.
«از خانه بیرون رفتم و سرایدار شدم، بعد استراتژیای شکل دادم تا بیندیشم چگونه میخواهم زندگیام را بسازم. محصولاتی گرفتم که فکر میکردم به آنها باور دارم و آنها را میفروختم. بعد با خودم فکر کردم میخواهم برای جیم ران کار کنم. دوباره پیدایش کردم، برایش کار کردم و بعد از مدت کوتاهی بهترین نیرو در شرکتش شدم. منطقه الای که هدفم بود به من سپرده شد. آنها به من دفتر یا تلفن ندادند و گفتند: “پسر جان، تو برای خودت کارکن”؛ برای همین مسئول تبلیغات جیم ران شدم. یاد گرفتم که چگونه ۵۰۰ نفر را برای سمینار شخص دیگری ثبتنام کنم.»
شروع پرواز آنتونی
برای آنتونی رابینز همه چیز از خواندن شروع شد. هیچ الگویی نداشت. عاشق کتاب خواندن بود. خواندن را با مقالات امرسون، کتاب «وقتی یک مرد میاندیشد» جیمز آلن و کتاب «جستوجوی انسان برای معنا» ویکتور فرانکل آغاز کرد.
این کتابها کاری کردند که مشکلاتش هیچ به نظر رسید. این مسائل باعث شد تا باور کند که هر چیزی میتواند تغییر کند و بهتر شود و اگر نتوانستیم شرایط فیزیکی را تغییر دهیم هنوز میتوانیم تجربه خودمان را از آن تغییر دهیم. خواندن میتواند انسان را به جهان دیگری منتقل کند و در آن جا میتوان همه پاسخها را پیدا کرد؛ بنابراین یک دوره تندخوانی را شروع کرد و ۷۰۰ کتاب را در هفت سال خواند.
کتابهایی درباره روانشناسی، زیستشناسی و هر چیزی که میتوانست در زندگیاش تغییر به وجود آورد. آنتونی رابینز موفق شد تا کودکی تیرهاش را به یک هدیه تبدیل کند و به قول خودش کودکیاش او را مجبور کرد تا درباره مردم مطالبی یاد بگیرد.
داییاش سمیناری را به او معرفی نمود که میتوانست کمک کند در زندگی موفق شود و شاید حتی به جای اینکه با آن شیوه دشوار زندگی را یاد بگیرد کمی در زمان صرفهجویی کند. پس او در سمینار فردی به نام جیم ران ثبت نام کرد.
ران سخنران و نویسنده انگیزشی بسیار محبوبی بود و به رابینز کورسویی از چیزهای بزرگی که پیش رو داشت، نشان داد. او میگوید: «با یک ماشین باجاباگ ۱۹۶۸ خودم را به هتل پلازای اورنج کانتی کالیفرنیا رساندم.»
به سمینار گوش دادم؛ چشمانم درشت شده بود؛ حسابی داغ کرده بودم. اینقدر هیجانزده بودم که با این هدف بزرگ بیرون آمدم.
گفتم: «میخواهم جهان را تغییر دهم؛ اما باید از جایی شروع میکردم، برای همین تلاش کردم نماینده دانشآموزان دبیرستان شوم. به خاطرم آمد به هیچ عنوان محبوبترین دانشآموز نبودم.»
سراغ یک برنامه واقعی رفتم. با مردمی صحبت کردم که شما هیچوقت صحبت نکردهاید؛ نوعی مسابقه برای محبوبیت بود. یاد گرفتم که اگر محترم، واقعی و پخته باشید و اهمیت دهید، میتوانید در دل مردم جا پیدا کنید. این یک شروع بود.
آنتونی رابینز انتخاب شد و شروع کرد به پروراندن رویاهای بزرگتر، مثل گزارشگر برنامههای ورزشی شدن. موفق شد با آلای داجرز و رامز و همچنین هاوارد کاسل که در آن زمان انسان خیلی بزرگی بود، مصاحبه کند.
این کار را کاملا با سماجت به ثمر رساند. همچنان زندگی در خانه به همراه خانواده ناسالمش به همان سختی همیشه بود. فقط چند ماه بعد از سمینار جیم ران در شب کریسمس، مادر رابینز او را به زور چاقو از خانه بیرون کرد و او عهد کرد که به تنهایی ادامه دهد. این زمانی بود که او دنبال کار رفت.
از خانه بیرون رفت و سرایدار شد، بعد استراتژیای شکل داد تا بیندیشد چگونه میخواهم زندگیام را بسازم. محصولاتی گرفت که فکر میکرد به آنها باور دارد و آنها را میفروخت. بعد با خود فکر کرد میخواهم برای جیم ران کارکنم. دوباره پیدایش کرد، برایش کار کرد و بعد از مدت کوتاهی بهترین نیرو در شرکتش شد. منطقه آلای که هدفش بود به او سپرده شد.
آنها به او دفتر یا تلفن ندادند و گفتند: «پسر جان، تو برای خودت کار کن»؛ برای همین مسئول تبلیغات جیم ران شد. آنتونی یاد گرفت که چگونه ۵۰۰ نفر را برای سمینار شخص دیگری ثبتنام کند.
او در ابتدای زندگی مجردیاش به لحاظ مالی آنقدر ضعیف بوده که فقط میتوانسته در یک اتاق ۴۰ متری زندگی خود را بگذراند و این اتاق آنقدر کوچک بوده که حتی آشپزخانه نداشته و ظرفها را در وان حمام میشسته است.
مشکلات رابینز فقط محدود به موضوعات مالی نبود. وزن او به دلیل بدخوابی، تغذیه نامناسب و تنبلی به حدود ۱۲۰ کیلوگرم رسیده بود. به طوری که او را به مرز افسردگی رسانده بود.
تونی رابینز پس از این که تصمیم گرفت به رویاهای بزرگ خود دست پیدا کند، با روشهای روانشناسی ورزش، توانست در ظرف مدت ۲ ماه، بخش قابل توجهی از اضافه وزن خود را کاهش دهد و همین موضوع باعث شد که توجه بیشتری به موضوعات موفقیت کند و نتیجه این شد که به NLP یا برنامهریزی عصبی کلامی روی آورد.
باوجود موفقیت، رابینز هنوز اکثر اوقات سال را در جادههاست و سمینارهایی در مراکز همایش برگزار میکند یا مردم را مربیگری میکند و برند الهامبخش فوری و کاریزماتیک خود را به هزاران نفر که گیر افتادهاند، ترسیدهاند یا دلسرد شدهاند عرضه میکند.
از خواستن برای کاهش وزن تا شروع کردن یک کسبوکار جدید، از نگهداشتن ازدواج تا میلیونر شدن، رابینز راهی برای کمک کردن دارد و نتیجه میگیرد.
آنتونی رابینز میگوید: پیامش در این سالها واقعا تغییر نکرده است. شاید لازم نباشد برای اثبات خودش سخت تلاش کند و شاید میداند برخی چیزها بهتر از چیزهای دیگر جواب میدهند، اما میگوید، «هنوز مثل قبل انگیزه دارم فقط حالا میدانم کیستم.»
ازدواجهای آقای موفق
آقای رابینز سه بار ازدواج کرده است! اولین بار با «بکی رابینز» به مدت ۱۳ سال، دومین بار با سیج رابینز به مدت ۱۰ سال و آخرین بار همین چند سال پیش با لیز آکوستا. او ۴ فرزند هم دارد.
همسر آنتونی رابینز در ابتدا، بکی جنکینس نام دارد. رابینز با او در یکی از سمینارهایش آشنا شد و پس از مدتی با وی ازدواج کرد. بکی از ازدواج قبلیاش ۲ فرزند داشت که آنها هم با تونی زندگی میکردند.
پس از جدایی از بکی رابینز با سیج رابینز ازدواج کرد. این ازدواج برای رابینز حواشی زیادی به همراه داشته است.
رابینز از ازدواج دوم خود فرزندی نداشته است اما فرزند حاصل از ازدواج اول خود را به همراه سیج بزرگ کرده است. پس از آن که فرزند رابینز که نامش جیرک رابینز است به سن قانونی رسید، تونی و سیج اعلام کردند که تصمیمی برای ادامه مسیر زندگی با یکدیگر ندارند و از هم جدا شدند.
او همسرش سیج را که سیزده سال با او زندگی کرده است، اینگونه توصیف میکند: بهترین پدیده در زندگیام. جیرک رابینز فرزند آنتونی رابینز هماکنون یک سخنران انگیزشی در آمریکاست و در حرفه و سبک زندگیاش سعی کرده است که پا جای ای پدرش گذارد. قابل ذکر است که آنتونی رابینز شادمانی در خانه را بعد از اولین ازدواج ناموفقش بنیاد نهاد.
برای دانستن بیشتر در مورد زندگی او میتوانید به کتاب سرگذشت آنتونی رابینز نوشته مایکل بولداک مراجعه کنید. در این کتاب بهطور کامل و با جزییات بیشتری با فراز و فرودهای زندگی آنتونی آشنا خواهید شد و مسیر موفقیت وی را میتوانید کامل و جامع بخوانید.
از لاغری تا ساخت فلسفه موفقیت
آنتونی رابینز بیش از نیمی از عمر خود را صرف کمک به دیگران کرده تا عظمت وجود خود را کشف نموده و آن را بهتر سازند. او یکی از موفقترین افراد ایالاتمتحده در زمینه بهبود عملکرد دیگران است.
وی بنیانگذار و رئیس هیئتمدیره بنیاد آنتونی رابینز است که بهمنظور کمک به افراد برای رسیدن به موفقیتهای فردی و حرفهای تاسیس شده است. رابینز برای بهبود عملکرد کارکنان، با سازمانهایی از قبیل ایتی اند تی، آیبیام، آمریکن اکسپرس، Mac Daglas و ارتش ایالاتمتحده آمریکا و همچنین تیمهای ورزشی لسآنجلس و قهرمانان مدال طلای المپیک همکاری داشته است.
وی همچنین مورد مشاوره بسیاری از چهرههای معروف جهانی بوده و در مورد بازسازی شهر شفیلد که چهارمین شهر بزرگ انگلستان است، طرف مشورت بوده است. وی درصدد است تا با کمک به افراد، جهان را بهجای بهتری برای زیستن تبدیل نماید.
او میخواهد به افراد جامعه کمک کند تا سرنوشت خود را به دست گیرند، روابط خود را با دیگران بهبود بخشند، به دنبال هدفهای ارزشمند زندگی خود بروند، بر ناکامیهای عاطفی یا مالی غلبه کنند و به سهم خود، به جامعه و کشور خدمت نمایند. سالهاست که او بدون خودخواهی، نیرو منابع خود را در اختیار نیازمندان قرار داده است.
وی در سال ۱۹۹۱ بنیادی غیرانتفاعی را به وجود آورد که هدف آن، کمک به کودکان عقب مانده، افراد بیخانمان، سالمندان و زندانیان است. رابینز از روشهای گوناگونی برای بالا بردن سطح زندگی خود و دیگران استفاده مینماید.
سرانجام مصمم شد که با چاقی خود، مبارزه کند و برای رسیدن به هدف خود به مطالعه چند کتاب پرداخت، اما مطالب آنها را ضد و نقیض یافت و آنها را دور انداخت. پس از آن، برای کاهش وزن خود، راهی دیگر جست.
به فکر افتاد فردی را که از هر جهت سالم و دارای تناسب اندام باشد، پیدا کند و افکار، اعتقادات و نحوه تغذیه او را سرمشق خود قرار دهد. این شیوه برای او موثر بود و توانست در کمتر از دو ماه، بدون استفاده از رژیم غذایی و عمدتا با شیوههای روانشناسی و با استفاده از کنترل فکر و ذهن، حدود پانزده کیلوگرم از وزن خود را کم کند و با توجه به قامت بلند خود که در حدود دو متر بود، تناسب اندام خود را به دست آورد.
پس از موفقیتی که در زمینه کنترل وزن کسب کرد، او را به اندیشه واداشت که شاید این شیوه را بتوان در هر زمان، هر جا و هر زمینه، در مورد هر کسی بهکار گرفت. ابتدا معتقد شد که برای به دست آوردن و حفظ تناسب اندام، در مرحله اول باید افکار، تصورات و با استفاده از رفتارشناسی رفتارهای فردی را که از نظر وزن متناسب است دریابیم.
ببینیم آن فرد چه میخورد، چه اندازهای میخورد و چگونه میخورد. سپس او را سرمشق قرار دهیم و به همان نتیجه برسیم. کتاب زندگی سالم آنتونی رابینز برای تغییر فلسفه و نگرش شما نسبت به تغذیه، ورزش و بهداشت میتواند سودمند باشد. آن چنان که میتوانید راه میانبری از سستی و تنبلی به نیرومندی و شادابی بزنید. آنتونی تجربه تمام این سالهای خود در زمینه تغذیه سالم را در این کتاب جمع کرده است.
پس از آن اعتقاد پیدا کرد که ساختمان مغز و اعصاب افراد (بشر)، کموبیش به هم شبیه است. پس اگر کسی در نقطهای از دنیا توانسته است کاری بزرگ را به انجام برساند، من هم که دارای مغز و اعصاب مشابه او هستم میتوانم همان کار را انجام دهم و به همان نتیجه برسم؛ به شرطی که از همان راهی که او رفته است بروم و طرز تفکر و رفتارم شبیه او باشد.
آنتونی رابینز این طرز فکر را مورد عمل قرارداد و به دیگران نیز توصیه نمود و نتایج را بررسی کرد و بهدرستی این عقیده ایمان یافت. رسیدن به رویا و رسیدن به هدف برای او در کمتر از دو سال صورت گرفت، با همسر دلخواه خود ازدواج کرد. قصر زیبایی در سواحل سرسبز «سن دیه گو» خرید که از طرفی مشرف به دریا بود.
اتومبیل وسایل زندگی خود را مطابق با آن چه در رویاهای جوانی خود میدید، تهیه کرد. به کمک دوستانش شرکتی را تاسیس کرد که نامش را بنیاد رابینز گذاشتند که بهمنظور کمک به افراد برای رسیدن به موفقیتهای فردی و حرفهای تاسیس شده است و سالانه بیش از دهها هزار نفر را آموزش میدهد.
آنتونی رابینز مرد موفق امروز
امروز هزاران نفر دستهدسته در سمینارهای آنتونی رابینز شرکت میکنند. ” تجربه غوطهوری” چند ساعته، که برای غلبه به ترس و شک درونی، برنامهریزی شده است. ترس و شکی که اکثرا مردم را از غلبه بر مشکلات و رسیدن به کمال بازمیدارد. رابینز همچنین دو کتاب پرفروش و چندین نوار صوتی تدوین کرده است. او در فیلمهای مختلفی بازی کرده، یک شوی تلویزیونی اجرا کرده و به خیلیها مشاوره داده است؛ یک فهرست پرستاره.
گروه آنتونی رابینز شامل مرکز تفریحاتی فیجی؛ مشاوره سرمایهگذاری اکسل ادوایزر؛ مشاوران سرمایهگذاری استرانگهولد منیجمنمت، cloud Coaching International (که شرکتی برای بیشینهسازی فروش است) و شرکتهای بسیار دیگری در سرتاسر جهان میباشد. سود کلی سالانه این شرکتها از ۶ میلیارد دلار نیز بیشتر است. موسسه آنتونی رابینز تاکنون به ۲۴ میلیون خانواده گرسنه نیز کمک غذایی کرده است.
همچنین آنتونی رابینز شادمانی در خانه را بعد از اولین ازدواج ناموفقش بنیاد نهاد. او همسرش سیگ را که سیزده سال با او زندگی کرده است، اینگونه توصیف میکند: «بهترین پدیده در زندگیام.»
بهطور خلاصه، آنتونی رابینز در پیشرفت خارقالعاده خود در مربیگری، یک مجموعه لغات اختصاصی در مورد رسیدن به «بالاترین عملکرد» ایجاد کرده است. برای مثال آنتونی رابینز خیلی روی مانترهای احساس خوب بهتنهایی تاکید نمیکند. به نظر او نکته کلیدی تغییر دادن بیوشیمی است؛ و بعد تمرین نمودن و کار کردن.
او میگوید: «من با ذهن شروع نمیکنم. ذهن ضعیفترین بخش برای آغاز است. با بدن شروع میکنم. اگر بیوشیمی خود را تغییر دهید، اگر این کار را روز و شب مداوم انجام دهید، به هنجار جدیدتان تبدیل میشود و در هنجار جدیدتان جرقهها شکل میگیرند. حالا مغزتان میگوید میتوانم ببینمش! این فقط بخشی از زندگی یا سن نیست. استیو وین ۷۲ ساله است و مثل هر انسان دیگری بااراده و باانرژی است. میتوانم بیست آدم دیگر مثل این را نام ببرم»
تونی رابینز با آن کودکی وحشتناک به یک مربی الهامبخش با شهرت جهانی تبدیل شده است. او از حوالی سال ۱۹۸۶ و زمانی که ۲۶ ساله بود به شهرت رسید و طی چند سال، ره صدساله را طی کرد.
در سنین جوانی، رابینز تصمیم گرفت که وقتی بزرگ شد ثروتمند شود تا بتواند به مردم نیازمند کمک کند. در ۲۶ سالگی با کتاب خود به اسم «قدرت نامحدود» ناگهان به شهرت رسید.
انتشار این کتاب مهمترین نقطه عطف زندگی آقای رابینز است. همچنین یکی از کلیدیترین نقاط زندگی تونی رابینز زمانی بود که توانست با آموزشهای خود به تعدادی از تیراندازان ارتش، بازدهی ارتش آمریکا را تا حد زیادی بالا ببرد و بعد از آن او به یکی از افراد بسیار معروف در حیطه موفقیت و عملکرد به تبدیل شد.
تونی اکنون در پالم بیچ فلوریدا زندگی میکند. او بهشدت به «اقیانوس» علاقه دارد. برای همین هماتاق خوابش رو به اقیانوس قرار دارد، استخر خانهاش ۶۵۰ مترمکعب حجم دارد. او اکنون رویاهایش را به واقعیت تبدیل کرده و حتی در خانهاش آن چه را که همیشه دوست میداشت دارد.
امروز هزاران نفر دستهدسته در سمینارهای آنتونی رابینز شرکت میکنند. تجربه غوطهوری چندساعته که برای غلبه به ترس و شک درونی، برنامهریزی شده است. ترس و شکی که اکثرا مردم را از غلبه بر مشکلات و رسیدن به کمال باز میدارد.
رابینز همچنین دو کتاب پرفروش و چندین نوار صوتی تدوین کرده است. او در فیلمهای مختلفی بازی کرده، یک شوی تلویزیونی اجرا کرده و به خیلیها مشاوره داده است؛ یک فهرست پرستاره. آقای رابینز به بزرگترین افراد جهان مشاوره داده و با آنها کارکرده است.
پاپ فرانسیس، مادر ترزا، نسلون ماندلا، مارگارت تاچر، اوباما، جرج بوش و برخی دیگر از تاثیرگذارترین افراد جهان از مشتریان آقای رابینز بودند. گروه آنتونی رابینز شامل مرکز تفریحاتی فیجی؛ مشاوره سرمایهگذاری اکسل ادوایزر؛ مشاوران سرمایهگذاری استرانگهولد منیجمنمت، cloud Coaching International (که شرکتی برای بیشینهسازی فروش است) و شرکتهای بسیار دیگری در سرتاسر جهان میباشد. سود کلی سالانه این شرکتها از ۶ میلیارد دلار نیز بیشتر است.
کتاب تزلزلناپذیر آنتونی رابینز یکی از بهترین کتابها در زمینه بازارهای مالی و بورس است. موسسه آنتونی رابینز تاکنون به ۲۴ میلیون خانواده گرسنه نیز کمک غذایی کرده است. رابینز گذشته خود را هرگز فراموش نمیکند. او کماکان یک فرد متواضع و بسیار بخشنده است.
بنیاد آنتونی رابینز در هر سال به بیش از ۴ میلیون نفر از افراد فقیر کمک مالی و غذایی میرساند. او طرح آبرسانی برای بیش از ۱۰۰ هزار نفر در هندوستان راهاندازی کرده است. بنیاد او برنامههایی را برای کمک به بیخانمانها اجرا میکند، از جوانان کارآفرین حمایت مالی میکند و به زندانیان زیادی را آزاد میکند.
یکی از ویژگیهای منحصر به فرد رابینز این است که او در تمام صحبت خود در مورد موضوعاتی صحبت میکند که کاملا مربوط به مخاطبان است و حتی اگر از خود نیز مثالی میزند، تمام تلاش خود را میکند تا آن را به مخاطبان مرتبط کند. این ترفند رابینز باعث میشود که همه مخاطبان احساس میکنند که رابینز فقط درباره آنها و مشکلاتشان حرف میزند.
رابینز سعی میکند هر چیزی که درباره آن سخن میگوید را به طریقی به مخاطبان مرتبط کند و از همین رو همیشه سخنان وی مورد توجه مخاطبان قرار میگیرد.
او میگوید: «اولین چیزی که مردم نیاز دارند آیندهای فوری و دوستداشتنی است، چیزی که نگاه کردن به آن به هیجانتان بیاورد. چیزی که شما را صبح زود از خواب بیدار کند و تا دیروقت بیدار نگه دارد. وقتی ضعیف هستید انجام دادن این کار سخت است. برای همین افراد را هشت، ده یا دوازده ساعت در شرایط خاصی قرار میدهم، جایی که کارهایی میکنند که فکر میکنند نمیتوانند. پریدن از هواپیما، گذر از آتش؛ تمام این مدت مشغول تجربه کردن این دیدگاه هستند. ده سال طول میکشد تا از پسش برآیند. یک لحظه است؛ لحظهای که مغزتان میگوید دیگر بس است! همین است؛ من استعفا میدهم! بگذار کاری کنیم اتفاق بیفتد! بگذار راه بیفتیم!»
آنتونی رابینز معتقد است برای عملی کردن تغییر، مردم باید « سطحهای» آگاهیشان را با قوی کردن انرژیشان و خوب بودن از لحاظ احساسی تغییر دهند. مربیگری پرانرژی رابینز با ابزارهایی همراه میشود که مردم میتوانند با استفاده از آنها برای مدتی طولانی بعد از سمینار، فعال بمانند. این ترکیب، نوعی شرایط قوی ایجاد میکند که مردم برای آغاز تغییر صفات و رفتارشان به آن نیاز دارند.
او این چنین توضیح میدهد: «حالتی که در آن قرار دارید تواناییهای شما را تعیین میکند. هر کسی توانایی دارد. مثل این است که من یک کامپیوتر عالی داشته باشم اما اگر آن را به برق نزنم توان خاصی نخواهد داشت. همچنین برای ایجاد تغییر به استراتژی نیاز است. بنابراین به داستانی نیاز داریم که وفادار بودن به آن میتواند ما را قویتر کند یا حتی ما را عقب نگه دارد. برای مثال داستان سادهای که میتواند شما را عقب نگه دارد اینگونه است: «من چاقم چون استخوانبندی درشتی دارم یا هیچوقت موفق نمیشوم چون در کودکی با من بدرفتاری شده است.»
آنتونی رابینز میگوید: «داستان شما تنها دلیل گیر افتادن شما نیست. مسئله باور شما به داستانتان است. یک داستان یا شما را قوی میکند یا ضعیف. این آرامشبخش است و دلیل آرامشبخش بودنش این است که همه در حد مرگ از شکست میترسیم.»
ترس از شکست موضوعی است که در کارهای رابینز دیده میشود و اگر چه میگوید سهم خودش را از شکست دارد اما این مفهومی نیست که به آن باور داشته باشد.
«شکستهای زیادی خوردهام، اما به آنها به این شکل نگاه نمیکنم، نه به این دلیل که در مرحله انکارم، بلکه به این دلیل که از آنها چیزی یاد گرفتهام. در این صورت این شکستها به پلکانی برای موفقیت تبدیل میشود.»
رابینز به یکی از شکستهای اولش اشاره میکند؛ زمانی که در یک سمینار جلوی چشم همه بینندگان برای یک زن بهشدت افسرده بیشتر از دو ساعت وقت گذاشته بود اما نتوانسته بود به او کمک کند و این امر برای او بسیار نادر بود. وقتیکه توانست پیشرفت اندکی داشته باشد بیشتر حاضران سالن را ترک کرده بودند.
شکست بعدی وقتی بود که برنامه تلویزیونی Breakthrough بعد از دو قسمت متوقف شد؛ به نظر او مشکل بیشتر به بازاریابی مربوط میشد، اما شاید درخواست بینندگان هم برای ادامه برنامه کم بود. مسلما شکستهای خیلی زیاد دیگری هم وجود دارد، اما رابینز اهل افسوس خوردن نیست. تقریبا از همهچیز میتوان آموخت و برای رابینز، داشتن هدفهای بزرگتر یا کمک به دیگران برای مقابله با ترس از شکست، کار بزرگی است.
«فکر کنم شما باید چیزی بزرگتر از وجودتان داشته باشید که به دنبالش بروید. چون در غیر این صورت به ترستان اجازه میدهید بر شما غلبه کند. وقتی به سمت چیزی بزرگتر از خودتان کشیده شوید، فداکاری میکنید؛ هر کاری که لازم است انجام میدهید چون درباره شما نیست.»
رابینز این روزها بیشتر از پولی که بتواند خرج کند و به هر کسی که دوست دارد دسترسی داشته باشد، پول دارد. اهدافش بیشتر به بنیادش مربوط میشود تا به پول درآوردن. بنیاد آنتونی رابینز در نظر دارد تا کیفیت زندگی را برای مردمی که اکثرا فراموش شدهاند مثل جوانان، افراد گرسنه و بیخانمان، زندانیها، سالخوردگان و معلولان افزایش دهد. سود کتاب اخیر نیز صرف رشد چالش ۱۰۰ میلیون وعده غذای آنتونی رابینز میشود که از افراد و شرکتها دعوت کرده تا به خیریه ۵۰ میلیون وعده غذا بپیوندند.
کار خیریه دیگر، اپلیکیشن swipeOut است که ژانویه امسال عرضه شد. این اپلیکیشن به مشتریها اجازه میدهد تا کارت اعتباری خودشان را به سیستمی وصل کنند که تمام خریدها را به نزدیکترین دلار گرد میکند و پول باقیمانده را برای پایان دادن به گرسنگی، بیماریهای ناشی از آب و پدیده قاچاق انسان اهدا میکند. بنیاد بینالمللی بکست بریج به مردم در سرتاسر جهان غذا میرساند و مجمع جهانی مدیران یک برنامه مدیریت پنج روزه است.
او میگوید: «آدمهایی وجود دارند که در یک لحظه، از امنیت خود برای کسانی که دوستشان دارند دست میکشند. ما الان این را در خودمان داریم. چیزی مثل ماهیچه که نیاز دارد بیشتر از آن استفاده شود. من با کمک کردن به دو خانواده آغاز کردم و علت این کارم این بود که کسی به خانواده من کمک میکرد. بعد به چهار، هشت و بعد ۱۶ تبدیل شد و شرکتهایم رشد کردند، تاثیرم افزایش یافت و آنقدر خوب کار کردهام که میخواهم امسال بیشتر از تمام زندگیام به آدمها کمک کنم و غذا برسانم.»
باوجود موفقیتش، رابینز هنوز اکثر اوقات سال را در جادههاست و سمینارهایی در مراکز همایش برگزار میکند یا مردم را مربیگری میکند و برند الهام بخش فوری و کاریزماتیک خود را به هزاران نفر که گیر افتادهاند، ترسیدهاند یا دلسرد شدهاند عرضه میکند. از خواستن برای کاهش وزن تا شروع کردن یک کسبوکار جدید، از نگهداشتن ازدواج تا میلیونر شدن، رابینز راهی برای کمک کردن دارد و نتیجه میگیرد. او میگوید پیامش در این سالها واقعا تغییر نکرده است. شاید لازم نباشد برای اثبات خودش سخت تلاش کند و شاید میداند برخی چیزها بهتر از چیزهای دیگر جواب میدهند، اما میگوید، «هنوز مثل قبل انگیزه دارم فقط حالا میدانم کیستم.»
آنتونی رابینز اذعان میکند از انتشار کتاب پرفروش قبلیاش، غول درون را بیدار کنید در سال ۱۹۹۱ خیلی میگذرد. میگوید دلیل این فاصله تنفرش از نوشتن است.
«اول اینکه من کسی هستم که سرعتم خیلی بالاست. انگشتانم هیچوقت نمیتوانند بهسرعت مغزم کار کنند. دوم اینکه وقتی حرف میزنم میتوانم تاثیرش را ببینم. برای رسیدن بهجایی که میخواهم برسم؛ برای دسترسی به مردم دائما تغییر میکنم. در حالی که کتاب دائمی است و هیچ ابزاری برای بازخورد گرفتن ندارید، تنهایید و سرعت هم پایین است.»
اما وقتی دید که مردم به چه میزان تحت تاثیر بحران اقتصادی قرا رگرفتهاند همهچیز تغییر کرد.
او میگوید: «خیلی عصبانی بودم. تمام دردهای کودکیام را در همه اطرافیانم میدیدم، از آرایشگرم تا مشتریهای بیلیاردم.»
در اینزمان بود که کار روی کتاب جدید خود را آغاز کرد.
«در دو سال اخیر با تمام سرعت کار کردم و بهشدت شروع کردم به نوشتن و مصاحبه کردن. میخواستم کتابی قاطع بنویسم که زمینبازی را هم سطح کند و شما را دوباره به بازی بازگرداند؛ به شما ثبات پایهای اقتصادی دهد تا اگر این گامها را برداشتید نگران نباشید.»
منتورینگ رابینز
بهطور خلاصه، آنتونی رابینز در پیشرفت خارقالعاده خود در مربیگری، یک مجموعه لغات اختصاصی در مورد رسیدن به «بالاترین عملکرد» ایجاد کرده است. برای مثال آنتونی رابینز خیلی روی مانترهای احساس خوب بهتنهایی تأکید نمیکند.
به نظر او نکته کلیدی تغییر دادن بیوشیمی است و بعد تمرین نمودن و کار کردن. او میگوید: «من با ذهن شروع نمیکنم. ذهن ضعیفترین بخش برای آغاز است. با بدن شروع میکنم. اگر بیوشیمی خود را تغییر دهید، اگر این کار را روز و شب مداوم انجام دهید، به هنجار جدیدتان تبدیل میشود و در هنجار جدیدتان جرقهها شکل میگیرند.
حالا مغزتان میگوید میتوانم ببینمش! این فقط بخشی از زندگی یا سن نیست. استیوین ۷۲ ساله است و مثل هر انسان دیگری بااراده و باانرژی است. میتوانم بیست آدم دیگر مثل این را نام ببرم.»
او میگوید: «اولین چیزی که مردم نیاز دارند آیندهای فوری و دوستداشتنی است، چیزی که نگاه کردن به آن به هیجانتان بیاورد. چیزی که شما را صبح زود از خواب بیدار کند و تا دیر وقت بیدار نگه دارد.
وقتی ضعیف هستید انجام دادن این کار سخت است، برای همین افراد را هشت، ده یا دوازده ساعت در شرایط خاصی قرار میدهم، جایی که کارهایی میکنند که فکر میکنند نمیتوانند. پریدن از هواپیما، گذر از آتش و تمام این مدت مشغول تجربه کردن این دیدگاه هستند. ده سال طول میکشد تا از پسش برآیند. یک لحظه است؛ لحظهای که مغزتان میگوید دیگر بس است! همین است؛ من استعفا میدهم! بگذار کاری کنیم اتفاق بیفتد! بگذار راه بیفتیم!»
آنتونی رابینز معتقد است برای عملی کردن تغییر، مردم باید «سطحهای» آگاهیشان را با قوی کردن انرژیشان و خوب بودن ازلحاظ احساسی تغییر دهند. مربیگری پرانرژیِ رابینز با ابزارهایی همراه میشود که مردم میتوانند با استفاده از آنها برای مدتی طولانی بعد از سمینار، فعال بمانند. این ترکیب، نوعی شرایط قوی ایجاد میکند که مردم برای آغاز تغییر صفات و رفتارشان به آن نیاز دارند.
او این چنین توضیح میدهد: حالتی که در آن قرار دارید تواناییهای شما را تعیین میکند. هر کسی توانایی دارد. مثل این است که من یک کامپیوتر عالی داشته باشم اما اگر آن را به برق نزنم توان خاصی نخواهد داشت. همچنین برای ایجاد تغییر به استراتژی نیاز است؛ بنابراین به داستانی نیاز داریم که وفادار بودن به آن میتواند ما را قویتر کند یا حتی ما را عقب نگه دارد. برای مثال داستان سادهای که میتواند شما را عقب نگه دارد اینگونه است: «من چاقم چون استخوانبندی درشتی دارم یا هیچوقت موفق نمیشوم چون در کودکی با من بدرفتاری شده است.»
شکست از نگاه آنتونی رابینز
آنتونی رابینز میگوید: «داستان شما تنها دلیل گیر افتادنتان نیست. مسئله باور شما به داستانتان است. یک داستان یا شما را قوی میکند یا ضعیف. این آرامشبخش است و دلیل آرامشبخش بودنش این است که همه در حد مرگ از شکست میترسیم.»
ترس از شکست موضوعی است که در کارهای رابینز دیده میشود و اگر چه میگوید سهم خودش را از شکست دارد، اما این مفهومی نیست که به آن باور داشته باشد. شکستهای زیادی خوردهام اما به آنها به این شکل نگاه نمیکنم، نه به این دلیل که در مرحله انکارم، بلکه به این دلیل که از آنها چیزی یاد گرفتهام.
در این صورت این شکستها به پلکانی برای موفقیت تبدیل میشود. رابینز به یکی از شکستهای اولش اشاره میکند، زمانی که در یک سمینار جلوی چشم همه بینندگان برای یک زن بهشدت افسرده بیشتر از دو ساعت وقت گذاشته بود اما نتوانسته بود به او کمک کند و این امر برای او بسیار نادر بود. وقتیکه توانست پیشرفت اندکی داشته باشد بیشتر حاضران سالن را ترک کرده بودند.
شکست بعدی وقتی بود که برنامه تلویزیونی Breakthrough بعد از دو قسمت متوقف شد؛ به نظر او مشکل بیشتر به بازاریابی مربوط میشد، اما شاید درخواست بینندگان هم برای ادامه برنامه کم بود. مسلما شکستهای خیلی زیاد دیگری هم وجود دارد، اما رابینز اهل افسوس خوردن نیست.
تقریبا از همهچیز میتوان آموخت و برای رابینز، داشتن هدفهای بزرگتر یا کمک به دیگران برای مقابله با ترسِ از شکست، کار بزرگی است. او میگوید: فکر کنم شما باید چیزی بزرگتر از وجودتان داشته باشید که به دنبالش بروید. چون در غیر این صورت به ترستان اجازه میدهید بر شما غلبه کند. وقتی به سمت چیزی بزرگتر از خودتان کشیده شوید، فداکاری میکنید؛ هر کاری که لازم است انجام میدهید چون درباره شما نیست.
آنتونی بخشنده
رابینز این روزها بیشتر از پولی که بتواند خرج کند و به هر کسی که دوست دارد دسترسی داشته باشد، پول دارد. اهدافش بیشتر به بنیادش مربوط میشود تا به پول درآوردن. بنیاد آنتونی رابینز در نظر دارد تا کیفیت زندگی را برای مردمی که اکثرا فراموش شدهاند مثل جوانان، افراد گرسنه و بیخانمان، زندانیها، سالخوردگان و معلولان افزایش دهد. سود کتاب اخیر نیز صرف رشد چالش ۱۰۰ میلیون وعده غذای آنتونی رابینز میشود که از افراد و شرکتها دعوت کرده تا به خیریه ۵۰ میلیون وعده غذا بپیوندند.
کار خیریه دیگر، اپلیکیشن swipeOut است. این اپلیکیشن به مشتریها اجازه میدهد تا کارت اعتباری خودشان را به سیستمی وصل کنند که تمام خریدها را به نزدیکترین دلار گرد میکند و پول باقیمانده را برای پایان دادن به گرسنگی، بیماریهای ناشی از آب و پدیده قاچاق انسان اهدا میکند. بنیاد بینالمللی بکست بریج به مردم در سرتاسر جهان غذا میرساند و مجمع جهانی مدیران یک برنامه مدیریت پنج روزه است.
او میگوید: آدمهایی وجود دارند که در یک لحظه، از امنیت خود برای کسانی که دوستشان دارند دست میکشند. ما الان این را در خودمان داریم. چیزی مثل ماهیچه که نیاز دارد بیشتر از آن استفاده شود. من با کمک کردن به دو خانواده آغاز کردم و علت این کارم این بود که کسی به خانواده من کمک میکرد. بعد به چهار، هشت و بعد ۱۶ تبدیل شد و شرکتهایم رشد کردند، تاثیرم افزایش یافت و آنقدر خوب کار کردهام که میخواهم امسال بیشتر از تمام زندگیام به آدمها کمک کنم و غذا برسانم.
موفقیت و ثروت فانتوم
همیشه سرعت، انسان را شیفته و عاشق خود کرده است. وقتی بشر برای اولین بار چرخ را اختراع کرد، سعی کرد سرعت آن را بیشتر کند، برای جابجایی پیغام از اسب، اتومبیل، پست، پست پیشتاز، تلفن، فکس، پیامک و اینک به شبکه اجتماعی رسیدهایم.
پس چرا برای رسیدن به اهدافمان سرعت خود را ۱۰ برابر نکنیم؟ آیا واقعا ممکن است در ۱۲ ماه آینده درآمدی برابر با ۱۲ سال گذشته داشته باشید؟ مرزهای سرعت هر روز مرتبا شکسته میشوند.
وقتی براداران رایت اولین پرواز خود را در سال ۱۹۰۳ انجام دادند، سرعتی برابر ۱۴ کیلومتر در ساعت داشتند. مرز ۱۶۰ کیلومتر در ساعت، در سال ۱۹۱۲ شکسته شد. تکنولوژی هوانوردی به خاطر نیاز فوری در جنگ جهانی دوم با سرعت گسترش یافت. در سال ۱۹۴۱، سرعت پرواز به بیش از ۹۶۵ کیلومتر در ساعت رسید. در ۱۹۵۶، مرز ۱۶۰۰ کیلومتر در ساعت شکسته شد. هواپیمای کنکورد سرعتی فراتر از ۳۲۰۰ کیلومتر در ساعت را به ثبت رساند. ارتش ایالاتمتحده آمریکا سرعت ۱۰۰۰ کیلومتر در ۶۰ ثانیه را تا سال ۲۰۲۰ تجربه خواهد کرد. مرزهای سرعت هر روز شکسته میشوند.
خواندنیهای جالب در مورد آنتونی رابینز
- آنتونی رابینز به دوش آب سرد قبل از سمینارهایش اعتقاد زیادی دارد. او گاهی اوقات حمام آب یخ را هم امتحان میکند. رابینز بهعنوان یک سخنران باانرژی بالا شناخته شده است و متوجه میشود که غوطهور شدن سرد در حمام یخ به او کمک میکند تا از شدت سمینارهای خود بهبود یابد. او همچنین از یک دستگاه فریوتراگرافی برای قرار دادن بدن خود در دمای اتاق به دمای ۲۲۰- درجه فارنهایت برای سه دقیقه در یکزمان استفاده میکند و از الکل، کافئین، گوشت قرمز و مرغ اجتناب میکند.
- چند سال پیش رابینز جایزهای یکمیلیون دلاری تعیین کرد برای فرد یا سازمانی که بتوانند روشهای نوینی ارائه دهند تا آموزش و یادگیریهای تئوری را به فناوری و تکنولوژی تبدیل کنند.
- او بهجز مجموعه خودش، یک کمپانی بسیار بزرگ هم دارد که گردش مالی سالانهاش به ۶ میلیارد دلار میرسد. این شرکت در زمینه آموزش، گردشگری و رسانه فعالیت دارد. رابینز خیلی ثروتمندتر از چیزی هست که فکر میکردید!
- فعالیتهای تونی رابینز چندان بیدردسر نبوده است. در سال ۱۹۹۵ موسسه او به ارائه اطلاعات نادرست مالی متهم و ناچار به پرداخت ۲۲۰ هزار دلار غرامت شد. دوباره در سال ۱۹۹۸ به دلیل نقض قوانین کپیرایت شرکت او بیش از نیم میلیون دلار خسارت پرداخت کرد.
- آنتونی رابینز دارای یک جت شخصی است که از آن در رفتوآمدهایش استفاده مینماید و صاحب تیم فوتبال لسآنجلس نیز میباشد.
- برنامه عبور از روی آتش او که بخش کوچکی از محتوای سمینارهای او را تشکیل میداد و بهمنظور ایجاد اعتمادبهنفس در شرکت کنندگان طرح شده بود توجه مطبوعات و رسانههای گروهی را جلب کرد.
دلیلی برای نوشتن
آنتونی رابینز اذعان میکند از انتشار کتاب پرفروش قبلیاش، غول درون را بیدار کنید در سال ۱۹۹۱ خیلی میگذرد. میگوید دلیل این فاصله تنفرش از نوشتن است.
وی میگوید: اول اینکه من کسی هستم که سرعتم خیلی بالاست. انگشتانم هیچوقت نمیتوانند بهسرعت مغزم کار کنند. دوم اینکه وقتی حرف میزنم میتوانم تاثیرش را ببینم. برای رسیدن بهجایی که میخواهم برسم؛ برای دسترسی به مردم دائما تغییر میکنم. درحالیکه کتاب دائمی است و هیچ ابزاری برای بازخورد گرفتن ندارید، تنها هستید و سرعت هم پایین است.
اما وقتی دید که مردم به چه میزان تحت تاثیر بحران اقتصادی قرار گرفتهاند همه چیز تغییر کرد. او میگوید: «خیلی عصبانی بودم. تمام دردهای کودکیام را در همه اطرافیانم میدیدم، از آرایشگرم تا مشتریهای بیلیاردم.» در این زمان بود که کار روی کتاب جدید خود را آغاز کرد. «در دو سال اخیر با تمام سرعت کار کردم و بهشدت شروع کردم به نوشتن و مصاحبه کردن. میخواستم کتابی قاطع بنویسم که زمینبازی را همسطح کند و شما را دوباره به بازی بازگرداند؛ به شما ثبات پایهای اقتصادی دهد تا اگر این گامها را برداشتید نگران نباشید.»
کتابهای آنتونی رابینز
آنتونی رابینز کتابهای بسیار زیادی دارد. برخی از آنها به فروش میلیونی دست پیدا کردهاند. نام تعدادی از مهمترین کتابهای تونی رابینز:
- کتاب قدرت نامحدود آنتونی رابینز
- کتاب بهسوی کامیابی آنتونی رابینز
- کتاب موفقیت نامحدود در ۲۰ روز
- کتاب پول آنتونی رابینز
- کتاب اهرمهای خوشبختی
- کتاب اهرمهای پولدار شدن
- کتاب مهارت در بازی زندگی
- کتاب سرسختی در سرزمین پول آفرینی
- کتاب خودت را بشناس
- کتاب پرسشهای کوانتومی
- کتاب قدرت ایمان
- کتاب قدرت تفکر منفی
- کتاب آینده خود را بسازید
- کتاب مدیریت احساسات
- کتاب مشکلات شیرینی زندگیاند
- کتاب پشتوانههای زندگی
- کتاب زندگی بامعنا
جملات انگیزشی آنتونی رابینز
+ اکثر مردم نمیدانند واقعا از زندگی چه میخواهند اما بدتر از آنها کسانی هستند که میدانند چه میخواهند اما هیچ کاری در جهت به دست آوردن آن نمیکنند.
+ هدف این است: بیاموزید قدرت درونی خود را بهکار گیرید. مهمترین ابزار موفقیت توانایی شناخت هدفی است که میخواهید بدان دست یابید.
+ فکرتان را به هر جایی متمرکز کنید، همان حقیقت خواهد یافت. پس آن چه انجام کاری را لذتبخش و دلپذیر و یا برعکس ملالتبار و رنجآور میسازد، شکل تفکر شما نسبت به آن است.
+ نباید برای تغییر دادن خود منتظر روز مناسب باشید بلکه با تغییر دادن خود روزهای مناسب را به چنگ خواهید آورد.
+ بیش از این متحمل ضرر نشوید، همین امروز برای تغییر روحیات خود اقدام کنید.
+ بسیاری از مشکلاتی که حلشان به نظر ما غیرممکن یا دشوار است، تنها به این دلیل دور از دسترس به نظر میرسند که شیوه تفکر ما درباره آنها اینگونه است.
+ فکر شما کاملا بر آن چه دشوار است متمرکز شده است؛ بنابراین راهی برای حل آن نمیبینید. پس چرا این معادله را معکوس نمیکنید و درباره روشهای ممکن برای رسیدن به هدف فکر نمیکنید؟
+ خود من برای رسیدن به اهدافم بهجای تفکر درباره اینکه خدایا چرا نمیتوانم کاری انجام دهم؟ چقدر وحشتناک است و…” تمام فکرم را به این مسئله معطوف میکردم که چون قبل از من کسانی توانستهاند موفق باشند پس من هم قادرم از پس آن برآیم و به همین دلیل توانستم به موفقیتهایی دستیابم که از نظر دیگران اعجابانگیز بود.
+ مسائل همیشه وجود دارد، اما قدرت و انرژی خود را تنها بر روی «راهحلها» متمرکز کنید.
+ زندگی یک هدیه است و به ما برتری، فرصت و مسئولیتی اعطا میکند تا با «بخشش» بیشتر «دریافت» بیشتر داشته باشیم.
+ یک تصمیم واقعی از این طریق مشخص میشود که شما اقدام جدیدی کرده باشید. اگر عملی وجود نداشته باشد در واقع تصمیمی هم نگرفتهاید.
+ رهبران بزرگ ۵ درصد از زمان خود را روی مشکلات و ۹۵ درصد باقیمانده را روی راهحل صرف میکنند.
+ یک دلیل که تعداد کمی از ما به چیزی که واقعا میخواهیم میرسیم این دلیل است که روی چیزی که میخواهیم تمرکز نمیکنیم؛ هرگز روی قدرتمان تمرکز نمیکنیم. بیشتر مردم مسیر زندگیشان را سرسری طی میکنند و هرگز تصمیمی برای رسیدن به چیزی بهطور خاص نمیگیرند.
+ تنها مشکلی که واقعا داریم این است که فکر میکنیم نباید هیچ مسئله و مشکلی داشته باشیم! ولی مشکلات ما را به مراحل بالاتر میرسانند. همین حالا با آنها روبهرو شوید و حلشان کنید.
+ زندگی شما از لحظهای که یک تصمیم جدید، موافق و متعهدانه میگیرید تغییر میکند.
پیشنهاد شگفتانگیز:
با کلوپ شادی، موفقیت و ثروت فانتوم، سرعت رسیدن به اهدافتان را ۱۰ برابر کنید و از زندگیتان لذت ببرید.
همیشه سرعت، انسان را شیفته و عاشق خود کرده است. وقتی بشر برای اولین بار چرخ را اختراع کرد، سعی کرد سرعت آن را بیشتر کند، برای جابهجایی پیغام از اسب، اتومبیل، پست، پست پیشتاز، تلفن، فکس، پیامک و اینک به شبکه اجتماعی رسیدهایم. پس چرا برای رسیدن به اهدافمان سرعت خود را ۱۰ برابر نکنیم؟
آیا واقعا ممکن است در ۱۲ ماه آینده درآمدی برابر با ۱۲ سال گذشته داشته باشید؟ مرزهای سرعت هر روز مرتبا شکسته میشوند.
وقتی براداران رایت اولین پرواز خود را در سال ۱۹۰۳ انجام دادند، سرعتی برابر ۱۴ کیلومتر در ساعت داشتند. مرز ۱۶۰ کیلومتر در ساعت، در سال ۱۹۱۲ شکسته شد. تکنولوژی هوانوردی به خاطر نیاز فوری در جنگ جهانی دوم با سرعت گسترش یافت. در سال ۱۹۴۱، سرعت پرواز به بیش از ۹۶۵ کیلومتر در ساعت رسید. در ۱۹۵۶، مرز ۱۶۰۰ کیلومتر در ساعت شکسته شد. هواپیمای کنکورد سرعتی فراتر از ۳۲۰۰ کیلومتر در ساعت را به ثبت رساند. ارتش ایالاتمتحده امریکا سرعت ۱۰۰۰ کیلومتر در ۶۰ ثانیه را تا سال ۲۰۲۰ تجربه خواهد کرد. مرزهای سرعت هر روز شکسته میشوند.
شرکتکنندگان در کارگاه شادی، موفقیت و ثروت فانتوم از مباحث و اطلاعات ارائهشده در زمینه ثروت، ارتباطات، مدیریت و افزایش راندمان در زندگی شگفتزده شدهاند و کارگاه شادی، موفقیت و ثروت فانتوم را بهترین کلاس زندگیشان میدانند. این فرصت را از دست ندهید.
شما در آستانه کشف برنامهای دقیق برای رشد همه جنبههای زندگیتان هستید. پس هر چه زودتر شروع کنید البته اگر مصمم هستید.
1 Comment
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
واقعا کسخلید الان دارید از آنتنی رابیز بدی میگید؟؟!