برای کمک به دیگران دنبال دلیل نباشید
نتیجه برخی از تحقیقات نشان میدهند که انجام کار برای دیگران ذهن و جسم شما را فعال، سالم و سرحال نگه میدارد. همیشه افرادی هستند که به دلایلی محتاج مراقبت ویژه و خاص هستند و به کمک نیاز دارند. این مراقبت، انواع زیادی دارد و به مهارتهای مختلفی نیاز دارد. قطعا جایی برای کمک کردن به دیگران وجود دارد. کمک داوطلبانه شما مثل تزریق اندورفین به بدن شماست، بهسلامت جسم و جان شما کمک میکند و این کار را نمیتوانید با قرص انجام دهید. این اتفاق فقط در طول زمان و از راه مهارتها، استعدادها و لبخند به افراد نیازمند رخ میدهد.
داستانها و مثالهای بیشماری از افرادی وجود دارد که خود را وقف دیگران کردهاند و از این تجربه چیزهای بسیاری به دست آوردهاند. من در مورد دستاوردهایی که با پول یا هدایای مادی قابلسنجش باشند سخن نمیگویم؛ بلکه در مورد رضایت روحی و معنوی، احساس خوب بودن و احساس ناشی از ایجاد تغییر در زندگی دیگران سخن میگویم. اینها چیزهایی هستند که ارزش پولی ندارد؛ اما ارزش آنها بسیار برتر از آن است که با پول بتوان خرید.
افسانهای درباره مادر ترزا هست که میگوید او در کلکته در خیابان زانو زده بود و سر کودکی را در آغوشش گرفته بود، به آن امید که بتواند از منجلابی که در خیابانهای فقیر کلکته در آن غرق بود نجاتش دهد. عکاسی که از آن محل میگذشت با دیدن این تصویر احساس کرد که سوژه خوبی برای عکاسی پیداکرده است. میگویند عکاس به مادر ترزا گفت: «کاری که شما انجام میدهید من با یکمیلیون دلار هم انجام نمیدهم». پاسخ مادر ترزا خیلی ساده بود: «من هم انجام نمیدهم».
وقتیکه از خودتان میگذرید و در مسیر کمک به دیگران قرار میگیرید، غصهها، دردها و آلام خودتان در مقام پایینتری قرار میگیرند. شما از احساسات خوب و اندیشههای عالی لبریز میشوید. ازآنجاکه جسم و روح شما کاملا به هم وابسته و پیوسته هستند، هر کاری که برای یکی از آنها (جسم یا روح) انجام میدهید، درواقع برای دیگری هم انجام دادهاید. چه در اجتماع و چه در اماکن مذهبی، فرصتهای بیشماری برای فراهم نمودن اینگونه مراقبتها هست. آنچه برای این کار ضروری است، ذهنی باز و قلبی گشوده و اشتیاق برای خدمت به دیگران است.
گزینههای زیادی برای خدمت به دیگران وجود دارد که در اینجا به چند مورداشاره میکنم:
۱- اگر صاحب امکانات و توانایی مالی هستید و میتوانید به دیگران در جهت اشتغالشان کمک کنید، درنگ نکنید. راهاندازی یک فروشگاه کوچک و استخدام چند جوان بهعنوان فروشنده میتواند لبخند را روی لبها و قلبهای چند خانواده و خود شما بنشاند. حتما نباید به دیگران پول بدهید. اهدای یک شغل مناسب از میلیونها تومان کمک نقدی هم بهتر است.
۲- خوب به اطرافتان نگاه کنید و ببینید که چند نفر از اطرافیان، دوستان و همسایگان هستند که به دلیل ناتوانیشان و قدرت تحرک پایینشان نمیتوانند از عهده کارهای روزانهشان برآیند. کمک کردن به پیرزنی که فرزندانش از او دور هستند و خودش بهتنهایی نمیتواند خانهاش را تمیز کند، واقعا لذتی فراموشنشدنی به ارمغان میآورد. همسایهای که از پله افتاده و پایش شکسته و برای جابهجایی وسایل به کمک احتیاج دارد، هدیهای از طرف خدا به شماست تا هم به قلب خود صفایی بدهید و هم ذهنتان را به آرامشی عمیق دعوت کنید.
۳- گاهی کیف خود را پر از غذا و نوشیدنی کنید و در سطح شهر قدم بزنید. هر جا گرسنهای دیدید که با لباس ژنده در گوشهای نشسته و منتظر کمک عابران است، با لبخند کنارش بنشینید و او را مهمان خود کنید. آیا میتوانید کنارش بنشینید و بیاعتنا به دیگران، او در خوردن غذا همراهی کنید؟ به امتحانش میارزد. فراموش نکنید که او در همهچیز غیر از مکنت مالی با شما برابر و شاید هم برتر است.
۴- یک روز از خانه بیرون بزنید و با خودتان عهد ببندید که برای زمان مشخصی (مثلا ۲ یا سه ساعت) قصد دارید فقط به دنبال کسانی بگردید که میخواهند چیزی را به جایی حمل کنند و نمیتوانند. چشمانتان را تیز کنید که اگر پیرزنی را یافتید که خرید کرده و نمیتواند سبد خریدش را بهتنهایی حمل کند، با لبخند آن را از دستش بگیرید، با قدمهای وی خود را هماهنگ کنید و تا مقصد او را همراهی کنید.
۵- هر جا زبالهای دیدید که سد راه رسیدن نور یا اکسیژن به علفی شده آن را بردارید و درون سطل آشغال بیاندازید. فراموش نکنید که یک پره علف هم موجودی جاندار است.
به دنبال راهی برای هدیه دادن چیزی از وجود خودتان (نه در قالب پول) به دیگران باشید؛ تا هم شما برنده شوید و هم به او کمک کنید.
خیلی از افراد مسن داوطلب میشوند که در مدرسه برای دانش آموزان داستان بخوانند یا در کارهایشان به آنان کمک کنند. در برخی جوامع، پدربزرگها و مادربزرگها صدها کیلومتر از نوههایشان دور هستند و این کار به آنان کمک میکند که به نحوی با کودکانی غیر از نوههای خودشان، در ارتباط باشند. البته این فرصت را به کودکان هم میدهند که از نعمت پدربزرگ و مادربزرگ هرچند برای مدتی کوتاه برخوردار شوند. در کلیسا بخشی به نام مرکز مراقبت یک روزه وجود دارد. کشیشی به نام «بابا دیک» دو بار در هفته به آنجا میآید تا بچههای ۳ ساله را سرگرم کند و درعینحال چیزی به آنها بیاموزد. این بچهها، بابا دیک را خیلی دوست دارند و همیشه خودشان را به آغوش او پرتاب میکنند یا روی دامنش مینشینند تا به قصههایش گوش کنند. او میگوید بارها بچهها در مغازهها و فروشگاهها نام او را صدا زدهاند و او را در آغوش گرفتهاند. چه موهبتی! در چنین موقعیتی همه برندهاند.
شاید در جامعه امروز ایران، من متهم به خوشخیالی شوم؛ ولی هیچچیزی برایم لذتبخشتر از این نیست که میتوانم در روز چند بار بدون توقع به دیگران کمک کنم و لبخند رضایت را روی صورتشان ببینم.
دیدگاهتان را بنویسید